اونچه ساعت 10 صبح از خواب بیدار شد چه مین دیگه قطعا از خونه بیرون رفته بود . بوی دود رو احساس کرد و هوای خونه گرمتر از همیشه بود ! گوشیش رو برداشت و از اتاق اومد بیرون ولی دید وسط خونه یه عالمه پارچه های حوله ای در حال سوخته سریع سمت در خروجی رفت . اون رمز در خروجی رو نمیدونست پس سعی کرد به چه مین زنگ بزنه ولی چه مین جواب نمیداد راهی نبود خونه داشت اتیش می گرفت و کپسول اتش نشانی پشت در بود! به اتش نشانی زنگ زد و بعد تلاش کرد در رو باز کنه به صفحه تاچ قفل نگاه کرد و دید 4 تا عدد هستن که بیشترین اثر انگشت ها رو دارن 1 و2و3و7 با خودش گفت حالا چی؟ یاد حرف های شب قبل افتاد که چه مین گفته بود و رمز رو وارد کرد 1723 ولی رمز غلط بود دوباره وارد کرد 2317 و در باز شد.
اونچه اومد از خونه بیرون اتش نشان ها هم همون لحظه رسیدن و سعی کردن اتیش رو خاموش کنن تو همین حال با کمال تعجب چه مین رسید و دید در خونه باز شده رفت سمت اونچه:چه طوری در رو باز کردی ؟
ولی اونچه به خاطر دود زیاد حال صحبت نداشت رفت داخل خونه رو نگاه کرد اتش نشان ها اتیش رو خاموش کرده بودن و بعد طی روند همیشگی شون اونجا رو ترک کردن .چه مین شروع کرد به بررسی تا بفهمه چی شده پارچه ها معلوم بود حوله هستن و بوی نفت می دادن تعدادشون زیاد بود ! خیلی عجیب بود که چطوری از توی خونه سر در اورده بودن ! فقط یک نفر به ذهنش میرسید به سمت اونچه رفت دستشو گرفت و اوردش توی خونه روی مبل هولش داد
-اینجوری کارایی که برات کردم جبران میکنی؟ با اتیش زدن خون! حتما خیلی ناراحت شدی که با اومدن اتش نشان ها نتونستی فرار کنی مگه نه؟
-منطورت چیه؟
-خودتو به اون راه نزن حتی رمز در رو هم پیدا کرده بودی معلوم نیست که برای همه اینا برنامه ریزی شده بوده؟
-واقعا فکر می کنی کار من بوده؟ هه واقعا که ! تا به حال بهم اعتماد داشتی؟ برای چی باید فرار کنم؟ رمز در !من فقط حدسش زدم
-واقعا ؟خوب بگو چطوری؟
-دیدم که اثر انگشت روی اعداد 2317 از همه بیشتر پس فقط امتحان کردمشون
-برای حوله ها چه بهونه ای داری؟
-اونچه به حوله ها اشاره کرد و گفت: بوی نفت میدن! اخه من نفت دارم؟
چه مین یکم فکر کرد ولی نمیتونست باور کنه که حوله ها یهو از ناکجا اباد سردر اوردن و اتیش گرفتن
-الان واقعا نمی تونم بهت اعتماد کنم تا زمانی که واقعیت مشخص بشه!
بعد از اون اونچه رو توی اتاقش زندانی کرد و گفت: فقط اینجا بمون تا بفهمم حقیقت چیه
-بهم اعتماد داری؟
-(مکث) ایششششششششششش لعنت بهش. زمان همچی رو مشخص میکنه.
اونچه زد زیر گریه و یه مشت به در زد و گفت: لعنتی !بهم اعتماد داری ؟ یا فکر می کنی کار من بوده؟
چه مین جوابی نمیده و از خونه میاد برون در رو میبنده و پشت در میشینه و دستشو توی موهاش میکشه انگار سرش درد میکنه اونچه پشت در اتاق میشینه و شروع میکنه به گریه کردن و با خودش زمزمه میکنه:بهم اعتماد داری؟ فقط تو میتونی باورم کنی !
این داستان ادامه دارد
برچسبها: lesserafim, kpop, gg, newdream
.: Weblog Themes By Pichak :.