
راه میفته و به سمت یه مکان متروکه میره! وارد میشه و به طبقه بالا میره . همه جا تاریک بود و دیوار ها نم داشت و پرده ها پاره پوره و خاکی بود. صدایی از پشتش میاد!برمیگرده یه نفر پشتش ایستاده بود! به سمتش میاد و یه فلش بهش میده و از اونجا میره! چه مین فلش رو به گوشیش وصل می کنه و یه فایل صوتی پیدا میکنه! فایل رو پخش می کنه ........
1 ماه بعد
اونچه بیدار میشه و دست و صورتشو میشوره ، صبحانه اماده می کنه و چه وون رو بیدار میکنه و بعد با هم صبحانه میخورن.
چه وون : امروز جلسه دارم نمیتونم پیشت بمونم
-اشکالی نداره!خونه منتظرت میمونم
-دوست دارم
-منم همین طور
-پس من فعلا میرم بهت زنگ میزنم و پیام میدم
-زود جوابتو میدم
چه وون از خونه بیرون میره ، اونچه به سمت طبقه پیایین میره که یه انباری کوچیکه!همه جای خونه به جز اونجا رو گشته بود و اونجا تنها امید اونچه برای پیدا کردن مدرک بود! اونچه وارد میشه و شروع به گشتن میکنه ولی چیزی پیدا نمی کنه.خسته میشه دست به کمر می ایسته و به اطراف نگاه می کنه. یکدفعه متوجه یه برامدگی روی دیوار میشه!نزدیک میشه و کاغذ دیواری رو پاره می کنه و ..... یه در بود!
در رو باز میکنه و یه صندوق پیدا میکنه و توی صندوق هم یه چیپ پیدا می کنه سریع چیپ رو با لب تابش چک میکنه و مدرکی که نیاز داره رو پیدا میکنه و اونو برای ساکورا میفرسته ! ساکورا درخواست دادگاه مجدد میکنه و مدارک رو ارائه میده و بعد از سه ماه دادگاه اعلام میکنه که درخواست رو قبول کرده! روز قبل از دادگاه اونچه مرخصی میگیره و به خونه برمیگرده تا پیش چه مین باشه !
با هم روی کاناپه نشسته بودن و سر روی شونه هم گذاشته بودن، اونچه میگه: وقتی ازاد شدن،اونا رو به خونه ای که براشون اماده کردم میبرم و ازشون میخوام که گذشته رو فراموش کنن. میخوام توی زمانی که دارم دخترشون باشم!
-خوبه که فرصتشو به دست میاری!ولی بدون همیشه منو داری !
-دوست دارم!
-منم همین طور
چه مین با احساسی مبهم به بیرون پنجره خیره میشه و اونچه رو در اغوش میگیره !
(روز بعد )
همه در دادگاه منتظر اعلام نتیجه بودن و اونچه خدا خدا می کرد! درنهایت قاضی اومد و شروع به اعلام نتایج کرد: طبق اطلاعات و مدارک جدیدی که ارائه شده ما خانم و اقای هونگ رو بی گناه اعلام میکنیم و از این پس اونا ازاد هستن
اونچه خوشحال بود ااینقدر که نمیدونست چی بگه ! با خودش گفت: چه مین کجا مونده؟
یکدفعه در باز شد!چه مین با سرعت وارد دادگاه شد اونچه چند قدم برداشت و گفت:اومدی؟ ولی چه مین توجهی نکرد و از کنار اونچه رد شد به نزدیک پدر و مادر اونچه رسید و اونچه چشمش به چه مین خیره شده بود که یکدفعه صدای شلیک گلوله بلند شد!!!
خانم و اقای هونگ به زمین افتادن و غرق خون شدن ! لبخند از لب های اونچه رفت!
اونچه:مامان!... بابا!.......
چه مین به اونا شلیک کرد و اونا رو کشت و بعد به سمت اونچه برگشت و بهش نیشخند زد. پلیس ها اومدن و دور تا دور چه مین رو گرفتن و بهش گفتن:اسلحه تو بنداز زمین و دستات رو بزار روی سرت !
چه مین در حالی که به اونچه نیشخند می زد اسلحه شو پرت کرد و دستاشو بالا اورد و بعد مامورا نزدیک شدن و بهش دستبند زدن و بردنش.
اونچه نزدیکه پدر و مادرش شد و کنارشون نشست ، اشک از چشماش مثل تگرگ می بارید ! بعد این همه تلاش پدر و مادرش توسط عشقش کشته شدن!
بعد از اینکه پدر و مادر اونچه رو به بیمارستان انتقال دادن اونچه بدون اینکه حرفی بزنه یا گریه کنه به سمت خونه ای که اماده کرده بود رفت. در خونه رو باز کرد و داخل رفت و به لحظاتی که خونه رو با چه مین اماده می کرد فکر می کرد . نمیفهمید چرا چه مین این کار رو کرد. یه گوشه نشست و شروع کرد به گریه کردن و از خونه بیرون نمیومد.
(یک هفته بعد)
اونچه به زندان میره تا با چه مین ملاقات کنه . پشت شیشه منتظر چه مین میمونه، فقط میخواست بشنوه که چه مین مجبور به این کار شده ، دنبال دلیلی برای بخشیدن چه مین بود !
چه مین وارد میشه و طرف دیگه شیشه میشینه و گوشی رو برمیداره و سکوت میکنه!
اونچه:این چند روز چطور بودی؟بهت سخت که نمیگیرن؟چیزی خوردی؟
-چرا اومدی اینجا؟
-میخوام بدونم چرا....؟
-میخوای بدونی چرا؟... چون هیچ وقت اون چرت و پرتی که میگفتن رو باور نداشتم و ندارم. میدونی چرا از اول بهت نزدیک شدم؟چون دنبال انتقام بودم . با اینکه ازت متنفر بودم تحمل میکردم و بهت نزدیک میشدم. هر لحظه ای که با هم میگذروندیم و هر کاری که با هم میکردیم برای این بود که دنبال انتقام بودم.
اونچه سرشو تکون میده و اشکاشو پاک میکنه و میگه:باور نمی کنم... ما همه مدت به هم محبت میکردیم!قسم خوردیم تا اخر عمر با هم بمونیم...ما میخواستیم با هم زندگی کنیم نمیتونی این دروغ رو بهم بگی یعنی نسبت به زمانی که با هم گذروندیم هیچ احساسی نداره؟
-از صمیم قلب همه ایون لحظات حالمو بهم میزنه!وبرام دردناکه!
-اونچه : بلند میشه و اخرین حرفشو میزنه:با این حال دوست دارم ، نمیزارم بمیری!
-اگه دوسم داری ... بزار بمیرم و از شر همه اون اتفاقات چندش اور که بینمون افتاد راحت شم!
اونچه بلند میشه و بیرون میره . به دیوار تکیه میده و شروع به گریه میکنه!
(روز دادگاه چه مین)
قاضی: اقای لی چه مین 28 ساله متهم به قتل عمد شده و دادگاه اون رو به مرگ محکوم میکنه !
اونچه ایستاده بود و منتظر بود حکم انجام بشه درحالی که چشماش پر اشک بود نمیتونست کاری کنه چون از نظر قانونی دختر خانم و اقای هونگ حساب نمیومد.ایستاده بود و نگاه می کرد.چه مین در اخرین لحظه یه کاغذ به اونچه میده و بهش میگه:بعد از اینکه حکم اجرا شد بخونش.
اونا رو سر چه مین یه پارچه کشیدن و طناب دار رو گردنش انداختن .
چه مین تمام خاطراتش رو یاداوری میکرد . در حال که همه تا اخرین لحظه اشک میریخت پشیمون نبود!
صندلی رو از زیر پای چه مین کنار کشیدن و چه مین نفسش بند اومد و ...
اونچه در حالی که اشک میریخت چه مین رو صدا میزد ولی فایده ای نداشت اون تمام تلاششو برای نجات جون چه مین کرده بود ولی فایده ای نداشت.
بیرون اومد و نامه چه مین رو باز کرد :
احتمالا الان که اینو میخونی من دیگه توی این دنیا نیستم . ازت نمیخوام منو ببخشی! من بهت بد کردم ولی....
نمی خوام اینطور توی ذهنت بمونم که هیچ وقت دوستت نداشتم ! اونچه! من عاشقتم و این کارو برای نجات تو انجام دادم!
از چه وون فاصله بگیر!اون چون عاشقت بود منو تحدید کرد که اگه این کار رو نکنم هویت تو فاش میکنه که یه مامور مخفی هستی(اگه کسی بفهمه اونچه رو میکشن) برای نجاتت حاضرم جونم رو برات بدم و اینکار رو کردم پس خوب زندگی کن امید وارم تو زندگی بعدی بتونم برات جبران کنم. از عشقی که بهم دادی ممنونم و تا اخرین لحظه عمرم قول میدم به تو فکر کنم و عاشقت باشم!
امید وارم زندگی خوبی داشته باشی و گذشته رو فراموش کنی.
شیفته و عاشق تو چه مین.
اونچه شروع به گریه می کنه و بلند فریاد میزنه: نه!!!!! چه مین!!!!!!!!!!!!
اونچه با سرعت به راه میافته به سمت کمپانی و وارد اتاق چه وون میشه!
چه وون: چی شده؟
اونچه اسلحه شو به سمت چه وون نشونه میگیره!
چه وون: میدونی اگه بکشیم میمیری؟
-اماده مردنم!
اونچه اول به پای راست چه وون شلیک میکنه و چه وون به زمین میافته!بعد به دست چپش شلیک میکنه و نزدیک تر میشه و میگه:اینا به خاطر خودم بود و این یکی بخاطر چه مینه!
و به وسط پیشانی چه وون شلیک میکنه! از کمپانی بیرون مییاد و به کنار رود هان میره در حالی که به اسمون خیره شده بود و ستاره ها رو نگاه می کرد پلیس ها از راه میسن!
-هیچ راهی نیست تسلیم شو
اونچه به اسمون نگاه میکنه و لبخند میزنه و میگه:چه مین! دارم میام!
و به خودش شلیک میکنه! به روی زمین میفته و تمام لحظاتی که با چه مین گذروند جلوی چشمش می گذره! در حالی اخرین اشکش رو ریخت و لبخند زد چشماشو بست و ....
منتظر اسپشیال اپیزود باشین که نشون میده که به هم میرسن یا نه.........
برچسبها: lesserafim, kpop, gg, newdream
.: Weblog Themes By Pichak :.
